راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۲۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
ریحان همانطور که در ماشین نشسته بود و به دانههای برف روی پنجره خیره بود با خودش اندیشید که این زندگی برایش غیرقابل منتظره شده است. خسته و کسل به صندلی تکیه داد. ماشین با شیشهی مه گرفته در نور آبی بیرون شبیه یک در اثیری بود که احساس عمیقی را درونش غوطهور میساخت.
یزدان منصوری در حالی که فرمان را یک دور میچرخاند کنار زد و مهربان گفت:
_ اینجا قهوهعربی داره با دله...پیاده شو ب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
M878
00رمان جالبی است